تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:43 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

**را ه ثابت کردن عشق***

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق بیان کنید ؟

برخی ا زدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند برخی دادن گل وهدیه و حرف های دلنشین را راه بیان عشق عنوان کردند شمار ی دیگر هم گفتند با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین پسری برخاست و پیش از این که شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند یک قلاده ببر بزرگ جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود شوهر تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود رنگ صوررت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند ببر آرام آرام به طرف آنان حرکت کرد همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش رسید ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد راوی پرسید : آیا می دانید مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است راوی جواب داد : نه . آخرین حرف مرد این بود : عزیزم تو بهترین مونسم بودی از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود 

قطره های بلورین اشک صورت او را خیس کرده بود که ادامه داد : همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام دهد یا فرار می کند پدر من در آن لحظه ی وحشتناک با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد این صادفانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:42 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 ***شرط عشق***

دختر جواني چند روز قبل از عروسي آبله سختي گرفت و بستري شد. 
نامزد وي به عيادتش رفت و در ميان صحبتهايش از درد چشم خود ناليد.. 
بيماري زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عيادت نامزدش ميرفت و از درد چشم ميناليد. موعد عروسي فرا رسيد. 
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم ميگفتند چه خوب عروس نازيبا همان بهتر که شوهرش نابينا باشد.
20 سال بعد از ازدواج زن از دنيا رفت، مرد عصايش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. 
مرد گفت: "من کاري جز شرط عشق را به جا نياوردم".



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:41 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

دختر:خوشگلم
پسر:نه
دختر:دوستم داری
پسر:نه
دختر :اگه بمیرم برام گریه نمی کنی
پسر:نچ
دختر اشک تو چشماش جمع شدو پسر
بغلش کردوگفت:تو خوشگل نیستی
زیباترینی...دوستت ندارم... عاشقتم
اگه بمیری برات گریه نمی کنم...منم میمیرم...


تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:40 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 برای تو مینویسم.....

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست....

برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست....

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد....

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است....

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز واحساس پاک خود کردی....

برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی....

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است....

برای تویی که قلبت پاک است....

برای تویی که در عشق قلبت چه بی باک است....

برای تویی که عشقت معنای بودنم است....

برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است....

دوستت دارم تا....!

نه.....!

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد

بی حد و مرز دوستت دارم...!



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:40 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

                                                                                                                                

  امروز استاد سرکلاس میخواست خاطره تعریف کنه.. گفت یکی از دوستام تازگیا استاد شده به من میگه چطوری استرس نداشته باشم مقابل اینهمه دانشجو؟؟ منم بهش گفتم جانم فرض کن تو مزرعه ای و داری به یه مشت گاو درس میدی..!!!!!!!!! من:/ بچها کلاس:/ استاد:)

----------
اس ام اس یارو قیافش شبیه دفاع آخر فوتبال دستیه... پادشاه بی رقیب فلاکت و بدبختیم که هست اونوقت پشت پیکانش نوشته :خدایا حافظم باش حسودان در کمینند... آخه من چی بگم الان؟!
----------
ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﮐﺪﻭﻡ ﮔﻨﺎﻫﻤﻮ ﭘﺲ ﻣﯿﺪﻡ ؟ ﺁﻫﺎﻥ ﺍﻭﻥ ﮔﻨﺎﻩ ؟ ﺣﻠﻪ ، ﺭﺩﯾﻔﻪ !!! ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺷﺪﻡ ، ﺍﻭﻧﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ …
----------
یه پسر 12 ساله پست گذاشته: امروز دستِ عشقم را در دستِ دیگری دیدم… از عشق متنفرم و دیگر عاشق نمیشوم کسی میدونه دسته ی پلی استیشن این بچه کجاست !؟
---------
توی آسانسور بودم یه دختری هم سوار شد اول ساکت بود بعد گفت : چطوری ؟ گفتم : الحمدلله یه نگاهی به من کرد ، هندزفری شو جابجا کرد ! معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه! هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم : الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله …
--------
دیشب خواب دیدم مازراتی خریدم! بیرونش مازراتی بود توش اما مثل پراید بود!! ناخودآگاهم از داخل مازراتی ایده ای نداشت تصویر پراید پخش می کرد!
--------
ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﮎ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺯﻧﯽ ﺑﺎ ﺳﮕﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ اومد ، ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺳﮕﺶ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺮﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﺍﺭ ﻋﻤﻮ ﺭﺩ ﺷﻪ ! ﺍﻟﺎﻥ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﺰﺕ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ ﺑﻬﻢ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩ !
---------
پــــــــسر : عشقم رمز فیسبوکت چیه ؟! دخــــــتر : تاریخ روزی که باهم دوست شدیم ! پـــــــسر : بیخیال من بهت اعتماد دارم عزیز دلم !!!!! )))
--------


تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:26 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نیست و حالی که حالمان را به هم میزند ...... چه زندگی خوبی!!!!!!!!!!!!!!!!!

--------

عشـــ♥ــــق یعنی: یــــه نفر هست که بدون فکر به نتیجه و آینده هر روز بیشتر از دیروز دوستت داره.

--------

این قدر دوری مکن که بـــــــــرباد میشـــــــــــــــــــــــوم رفتــه رفتــه آخر زیری خاکـــــــــــ میشــــــــــــــــــــوم بعداز رفتنم دیده به گریـــــــــان میشــــــــــــــــــــــوی ازین دوری کردنت آخــــــــــر پیشمان میشـــــــــــــــــوی

--------

اگـــر گریــــه نمیکنم فکر نکن از سنـــگم ! من مـــــرد هستم … تنهـــایی قــــدم زدنم از گریــــه کردنــــ دردناکتــــر استــــ مـــرد از زن خیلیــــ تنهاتــر استــــ … مـــرد لاک ناخن نمیــــزند که هر وقت دلش گرفتــــ دستــــش را باز کند و به ناخـــن هایش نگــــاه کند ! مـــرد موهایش بلند نیست کـــه در بـــــی کســـی کوتــــاهش کند و لـــــج کند با تــــمام دنــــیا ! مـــرد حتـــی دردهایش اشکــــ که نـــــه , سنگــــ میکند و میچســـباند به پیــــشانیش میـــشود گفتـــ : مــــیم مثـــــلـــ مــــــــــــــرد ♥ بــه سلامتــی همۀ مــــرد هـای واقـعـی ♥

----------

دیوانگی می خواهد وقتی نمی دانم کجای خواب هایم دوستت دارم هایت را با بوسه ای نثارم کردی که در تمام بیداریم خراب توام …

----------

چگونه استـــ حال من… با غمـــ ها می سازمــــ… با کنایه ها می سوزمــــــــــ… به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنمـــــــــ… لبخندی تـــلخـــــــ…. خــــــــــداونــــــــــــــــــــدا… می شود بگویی کجای این دنیـــــــــــــا جای من استــــــــ… از تــــــــــــــو و دنـــیایی که آفـــــــــــریدی فقط در اعماق زمینـــــ اندازه یه قـــــــبر فقط یک قبـــــــــــــــر… در دور تـــــــــــرین نقطه جــــــهانــــ می خــــــــــــواهمـــــــــ... خــــــــدایـــــا خــــــسته ام خــــــستهـــــــ…

----------

همیشه همیشه همین طور بوده ی روزی به ی هوایی بر میگردد !! خیالی نیست ... مانده ام در چشمانی به اون زلالی جا دادی اون همه ریا را

----------

دلم شور میزنه... میترسم صبح که از خواب بیدار شدم... از قاب عکستم رفته باشی... از تو بعید نیست..



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:25 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد وای از این عمر که با میگذرد ، میگذرد !

---------

ﺳﯿﺐ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ، ﺷﺪ شیطون ! ﺑﻪ ﻧﯿﻮﺗﻦ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ، ﺷﺪ ﮐﺸﻒ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ! ﺑﻪ ﺍﺳﺘﯿﻮ ﺟﺎﺑﺰ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ، ﺷﺪ ﺍﭘﻞ ! ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ، ﺷﺪ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ

--------

ﻭﻗﺘــﯽ ﺍﻭﻧــﯽ ﮐـﻪ ﺩﻭﺳــﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺗـﻮﻧﺴـﺖ حتى يك ﺭﻭﺯ ﺍﺯﺕ ﺑـﯽ ﺧﺒــﺮ ﺑـﻤﻮﻧــﻪ ﻭ ﺩﻟـﺶ ﻭﺍﺳـﺖ ﺗـﻨــﮓ ﻧﺸــﻪ ،ﯾـﻪ ﻓﻨــﺪﮎ ﺑﮕﯿــﺮ ﺯﯾــﺮ ﺭﺍﺑﻄــﻪ ! ﮔــﻮﺭ ﺑﺎﺑــﺎﯼﺍﺣﺴﺎﺳــﺖ !!

---------

هر وقت دیدید نمیتونید از شره کسی خلاص بشید... وانمود کنید که عاشقش شدید... خودش ولتون میکنه!!!

---------

آهای! وقتی با من دعوات میشه انتظار نداشته "باش من بیام منت کشی"... من برا بستن بند کفشامم پاهامو میارم بالا "هیچوقت خم نمیشم"... گفتم که در جریان باشی! بعععععععععععله اینجوریاس...!


تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:16 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

دیروز از سر کار برمیگشتم دیدم یه پسر بچّه قدش به زنگ آیفون نمیرسه هی داره خودشو میکشونه بالا

منم مثل یه رابین هود رفتم ، گفتم :

میخوای برات زنگ بزنم ؟

اونم سرشو ت*** داد و گفت : اوهوم ...

منم برای اینکه سریعتر در رو براش باز کنن دو سه بار زنگ زدم

بعدش با لبخند بهش گفتم :

خوب دیگه چیکار کنم برات کوچولو ؟؟؟

گفت: هیچی دیگه فرار کن تا صاحبخونه نیومده ...!!!!

تو از اون ور برو، من از این ور ...!!!



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:14 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 دخـتـر: دوســت دخــتـــر جــدیــدت خــوشــکــلــه؟

 

(تـو دلـش: آیـا واقــعــا از مـن خـوشـکـل تـره)

 
پـسـر: آره خـوشـکـلـه
 
(تـو دلــش: امـا تـو هـنـوز زیــبـاتـریــن دخـتـری هــسـتـی کـه مـن مـیـشـنـاسـم)
 
 
دخـتـر: شـنــیــدم دخــتــر شـوخ طــبــع و جــالـبـیـه
 
(درســت اون چـیـزی کـه مـن نبـودم)
 
پــسـر: آره هـمـیـنـطـوره
 
(ولــی در مـقـایـسـه بـاتـو اون هـیـچـی نـیـسـت)
 
دخــتــر: خــب پــس امــیــدوارم شــمــا دوتــا بــاهــم بــمــونــید
 
(کــاش مــادوتــا بــاهــم مــی مـونـدیــم)
 
پــســر: مــنـم بــرات آرزوی خــوشــبــخـتــی دارم
 
(چــرا ایـن پـایـان رابــطــه مــاشــد؟)
 
دخــتــر:خــب.......مــن دیــگــه بــایــد بــرم
 
(قــبــل از ایـنـکـه گــریــه ام بـگـیـره)
 
پــســر: آره مــنــم هــمــیـنـطـور
 
( امـیـدوارم گــریــه نــکـنـی)
 
دخــتــر: خــداحــافــظ...
 
(هــنـوز دوسـت دارم ودلــم بــرات تـنـگ مـیـشـه)
 
پــسـر: بــاشـه خــداحـافـظ
 
(بـخـدا کــه هـیـچـوقـت عـشـقـت از قـلـبـم بـیـرون نـمـیـره......هـــرگـــز)
 
×××××کـــاش مــا آدمــاحــرف دلــمــون را مــیــزدیــم×××××


تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:13 | نويسنده : محدثه خورشیدی |