تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | 16:53 | نويسنده : محدثه خورشیدی |
تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | 16:53 | نويسنده : محدثه خورشیدی |
 

 

 

آیا به شانس اعتقاد دارین؟؟؟

من به شانس اعتقادی ندارم....

اما به رحمت خدا خیلی....



تاريخ : یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, | 18:16 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 7:33 | نويسنده : محدثه خورشیدی |



تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 7:32 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

عشق همچون نقاشیست با این تفاوت که نقاشی را می توان پاک کرد اما عشق را هرگز

 

کارت پستال درخواستی طراحان
کارت پستال درخواستی طراحان

 
 



تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 7:30 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

تو” آن نیستی که به یادت بیاورم ، “تو” آن همیشه ای که به یادم می مانی  . . .

بـــیـــــــا … پـایـیــز را تحویــل نگــرفــتی … زمــستــــان شـد !

دوام نمیاورم سرمای زمستان امسال را

باید کوچ کنم…  به قشلاق آغوشت . . .

 

زمین از آمــــدن برف تــازه خشنود است

مــــن از شلوغی بسیــــار ردپــــا بیـزار . . .

 


آدمیان به لبخندی که بر لبی نشانند ، به احساس خوبی که بر جا می نهند

و به دردی که می کاهند ، می مانند ، بی شک تو ماندگاری . . .

مهم نیست

دور باشی

یا که نزدیک

از روبه رو بیایی

یا که روی بگردانی از من

ماه را از هر طرف که ببینی ماه است  . . .


داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ

و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ

بیـــرون بکشـــم

بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ

و نیسـتـــی  . . .



تاريخ : شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, | 18:30 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

  پسر کوچولویی در مراسم عروسی از مادرش پرسید: “مامان، چرا دختره لباس سفید پوشیده؟ ” مامانش گفت: “این تو عروسی ها یه رسم هست که عروس لباس سفید بپوشه، بخاطر اینکه عروس خیلی خوشحاله و امروز بهترین روز زندگیشه.” پسر یه خورده فکر کرد و گفت: ” خوب چرا پسره (داماد) لباس مشکی پوشیده؟”    


تاريخ : شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, | 18:29 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

دقت کردین توی بعضی کلاسا آدم مثل خرس خوابش میاد ولی وقتی کلاس تموم میشه این حس کاملا برطرف میشه ؟  **** دقت کردین وقتی کسی تو تاکسی کنار آدم روزنامه میگیره دستش ، مطلبش هرچی که باشه خوندنش تا سر حده مرگ جالب میشه ؟  **** دقت کردین وقتی تو خونه تنهایین ، از شیر حموم گرفته تا یخ ساز یخچال دست به دست هم میدن تا بترسی ؟  **** تا حالا دقت کردین بعضی وقتا یه صحنه ای رو میبینید احساس میکنید که قبلا یه جایی اونو دیدید و حالا داره تکرار میشه . . . !  **** دقت کردین همیشه سطح مسابقات از نظر کسی که قهرمان شده بسیار بالا بوده ؟  **** دقت کردین مهمون غریبه که میاد آدم کار کردنش گل میکنه و هی میره تو اشپزخونه دنبال کار ؟  **** دقت کردید وقتی اس ام اس میفرستید و پیامتون ۲ تا میشه اول قسمتهای ادبی مثل ” ؛ ، ! ” حذف میکنید ؛ وقتی جواب نداد کلماتُ میچسبونیم ، مثلا صبحبخیر بجای صبح بخیر ، شبخوش بجای شب خوش ، بسلام بجای سلام برسون . . . وای از اس ام اسی که باتمام فشرده سازی فقط و فقط ۲ حرف اضافی داشته باشه و راه نداشته باشه یک اس ام اس کنی ؛ اون موقع از لج همراه اول یا ایرانسل کلی چرت و پرت اضافه به پیام میکنی که پیام اضافی هدر نره . . . ! دریغ از وقتی که صرف فشرده سازی کردیم بخاطر ده تومن ینی اگه این وقتُ برا درس میزاشتیم ، PHD گرفته بودیم !  **** دقت کردین بهترین ایده هارو برای دیگرون داریم و برای خودمون عملا هیچی ؟!  **** دقت کردین که اگه بخوای خلبان بشی ، هزار جور مریضی داری ولی بخوای معافیت پزشکی بگیری ، سالمِ سالمی ؟  **** دقت کردید هر موقع بد تیپ میزنید یه نفری ک خیلی مهمه واستون رو میبینید !  **** دقت کردین وقتی تو یه فیلم خودمونه میبینیم احساس زشت ترین ادم رو زمینو داریم ؟  **** دقت کردین وقتی یه چیزی از دستمون میفته سعی میکنیم با پا بگیریمش یا میزان ضربه رو با پا بگیریم؟


تاريخ : شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, | 18:28 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند : پدر عزیزم، با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو ...رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با نازنین پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ،لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون ... حامله است. نازنین به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون.  ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. نازنین چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و نازنین بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 21 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی. با عشق، پسرت، . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . پاورقی: پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه علی.فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن


تاريخ : شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, | 18:26 | نويسنده : محدثه خورشیدی |




تاريخ : جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, | 9:4 | نويسنده : محدثه خورشیدی |



تاريخ : جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, | 9:2 | نويسنده : محدثه خورشیدی |
تاريخ : جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, | 9:2 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

حرف هایم حرف است،

خنده هایم، خنده هایم حرف است.

کاش می دانستی،

می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم.

کاش می دانستی، کاش می فهمیدی،

کاش و صد کاش نمی ترسیدی که مبادا دل من پیش دلت گیر کند،

یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند.

من کمی زودتر از خیلی دیر،

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد.

تو نترس، سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد.

کاش می دانستی،

چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت،

در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست.

تازه خواهی فهمید، مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست.



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:37 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

بر تمام قبر های این شهر
بوسه بزن
شاید به یاد بیاوری
کجا مرا جا گذاشتی...
من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام
صدای کلاغها را می شنوی؟
دارند برایم فاتحه می خوانند.....!!



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:35 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

به نام خداوند عشق

http://www.0up.ir/do.php?imgf=giftemp.gif

 

عقل، جاده ی پر پیچ و خمی‌است که “تا” خدا می‌رسد

و عشق، جاده ی مستقیمی‌که “به” خدا می‌رساند . . .

دوستان به وبلاگ عشق ما خوش اومدین

منتظر نظراتتون هستیم

[ جمعه 5 آبان 1398
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
] [ 1:4 ] [ Mostafa & samaneh ] [ 8 نظر ]

زمانه ی نامرد...

 

کدوم خواستن کدوم جون کدوم عشق
شاید خیلی از این حرفا دروغه

تا وقتی باهمیم از عشق میگیم
نباشیم حتی قولمون دروغه

از این عشقایی که زنجیر میشه
هوس هایی که دامن گیر میشه

میترسم چون دلم بی اعتماده
به احساسی که بی تاثیره

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست
نه اینکه زندگی بی عشق میشه

فقط کاش بین حسای مبهم
بفهمن اخرش چی عشق میشه

مثل حرفی که نگاهیی که نمیگفته و میگفته
اتفاقی که گاهی نمیافته و میافته

حس یخ زدن تو اتیش حال ساختن تو سرما
تو بیداری خیالت یه حقیقت تورویا

تو فکرش نیستیمو پیداش میشه
ولی وقتی باسد باشه میره

به حال و روز ما کاری نداری
همیشه براش یا زود یا دیره
[ چهار شنبه 18 بهمن 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
] [ 13:25 ] [ Mostafa & samaneh ] [ نظر بدهید ]

خدایا؟


خدایا چرا؟

چرا باید اینجوری میشد؟

چرا باید ازش دور باشم؟

چرا باید باهاش حرف نزنم؟

چرا نباید صداشو بشنوم؟

چرا نباید موقه ای ک خیلی دلم میگیره و احساس تنهایی میکنم پیشم نباشه تا آرومم کنه؟

چرا نباید پیشم حسش کنم؟

خدایا این تاوان کدوم گناهمه؟

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

...................................................................................

...................................................................................

بخدا دارم دیوونه میشم

دارم دق میکنم و ذره ذره میسوزم

دیگ نمیتونم

دلم خیلی واسش تنگ شده

خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی

..............

نمیدونم چیکار کنم-ب کی بگم-چی بگم

دیگ طاقتم تموم شده

.....................................

اونی ک بم میگف هیچ وخ تنهات نمیذارم حالا تنهام گذاشه

دیگ پیشم نیس

..................................................

کارم شده گریه

شبامو با یادش میگذرونم

ب خاطراتی ک باهم داشیم فک میکنم تا خوابم ببره

ولی بازم نمیشه

......................................................................................واقعا نمیدونم چیکارکنم؟

دیگ بریییییییییییدم

از خودم

از زندگیم

از همه چیزم

............................................................

دیگ هیچی واسم مهم نیس

حوصله هیشکی و هیچیو ندارم

فقط.................................................

یچیز میخوام!

اونم اینکه:

2باره برگرده پیشم

                                                             خدایا کمکم کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!  میدونم ک میشه

میدونم ب همین زودی 2باره میاد پیشم

همه چی میشه مث قبل

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ فقط از تو کمک میخوام!!!

 



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:31 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

فيلم دیدنی از زمین خوردن و تابلو شدن در مراسم عروسی!!

در یک مراسم عروسی بین عروس و داماد و یکی از دوستان شان رقابت حمل همسر برگزار می شود.  آقای مهمان که جو گیر شده همسرش را بلند کرده و شروع به دویدن می کند اما در یک لحظه حواسش به سمت عروس و داماد پرت شده و باعث می شود به شکل ناجوری به زمین خورده و همسرش با صورت به زمین برخورد کند!!



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:30 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 شيطنت
این پسربچه مشغول شیرین زباني برای مادرش بود که برادر بزرگترش با لباس و نقابی ترسناک از پشت به سمت او می رود و ...!!

 

 



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:29 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

عاقبت اشتباه در اندازه گیری!! (عکس متحرک)

مثلا قرار بود این پسر از بالا دیوار برروی توپ بپرد  اما در اندازه گیری اشتباه کرد و به بدترین شکل ممکن با زمین برخورد کرد...!!!



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:27 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

عاقبت اشتباه در اندازه گیری!! (عکس متحرک)

مثلا قرار بود این پسر از بالا دیوار برروی توپ بپرد  اما در اندازه گیری اشتباه کرد و به بدترین شکل ممکن با زمین برخورد کرد...!!!


 عاقبت اشتباه در اندازه گیری!! (عکس متحرک) -www.jazzaab.ir



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:25 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

نزاع دو گربه(تصوير متحرك)



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:22 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

دنیا پر است از انســانهايی با ظاهر زيبا ، كه هر روز لباســی نو بر تن ميكنند ولی نزديكشــان كه ميشوی ، بوي كهنه گی اندیشــه هايشان آزارت ميدهد...

 

دنیا را تمام خواهم کرد،



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:18 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

خیـــابـــان ... کــــــــــــوچه...

دوستت دارم های واقــــــــــــعی

نـــــــــگاه های پــــــــر از مـــــــعنی

هیچ کدام بــــهــ درد مــــننــــــــمی خــــورند ...!!!

مـــــــن " خــــــــــــودتـــــــ " را می خـــــواهمـــ

مــــــــــی فـهــــــــمـی ؟؟؟

خــــــــــــــــــــودتـ ــــــ را ...

 

 



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:15 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

دلـم ...


هنـوز ..


خیس خورده نگاه توست ..!!


نـازش بـدار ..!


که نلغــزد ..


از میان دستهایت ..!!


 

بار آخر! دست آخر !



من ورق را با دلم بر میزنم !



بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...



هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !



دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !



پس به حکم عشق بازی می کنیم



این دل من رو بکن حالا دلت را  !



دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...



حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...

 

!!!!!



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:14 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:5 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 


با تو تمام شعر های جهان گوش کردنی می شود

می دانستی

با تو هر چه نا شنیدنی بود

شنیدنی می شود

من صدای شاملو را همراه صدای نفس های گرم تو دوست

دارم

وشنیدن قصه های کودکی ام را

هنگامی که در آغوش تو چون پسرکی پنج ساله

فارغ و آزاد

وشاد

می خوابم

دوستت دارم

با تو می شنوم

هیس ...

سکوت کن ...

نه آنچنان سنگین که نفسم از بی نفسی ات بگیرد

تلخ یا شیرین فرق نمی کنی

من بعد هر بار سکوت تو

نه برای دل خودم

که برای دلی که سهم من و توست

گریه می کنم

آنقدر بلند آنقدر زیاد

که خودم از اشکهای خودم می ترسم

دوستت دارم نه از جنس زمان که زمان با من تو

سر جنگ دارد

نه مثل تاریخ

که تاریخ درست مثل تاریخ تولدمان یا بزرگ است یا کوچک

نه دوست داشتنی از جنس من

از جنس تو

غریب است حتی برای خودم سهم دوست داشتنت

خودم هم باورم نمی شود می خواهم تا انتها بی توقع دوستت بدارم

می شود؟! ...

می میرم زیر بار سنگین خودم یا نفس های سنگینت می میرم

من با تو نمی شنوم با تو کلمه٬کلمه

صوت٬صوت

هر شب می نوشم و مست می شوم

مستی در قانون و عرف من نیست

اما مگر دوست داشتن تو از جنس عرف است ؟

نه این  مهر تا ابد جرم است

خواهش های من

تمنا های قلبم

همیشه باید خفته بماند

بخاطر

پدران

مادران

و قانون سرزمین مان

پس چه فرق می کند

کمی

شبی

نیمه شبی

تنها به سهم

یک جرعه با تو بنوشم تا صبح

برای من

من نا خورده مست

من نابلد

همان یک جرعه از تو

برای  مستی تمام شبهای یلدایم

کافی ست

با تو می شنوم

گوش می کنی

به صدای نفس های مشتاق

کودکی که در آغوش توست

او نمی ترسد

نه از

کابوس

نه از تاریکی

چه خوب با قصه های عامیانه خوابش می کنی

او با تو گوش می کند

 

پس سکوت کن...



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, | 13:57 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ...

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

برای تویی که قلبت پـا ک است ...

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

 



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, | 13:52 | نويسنده : محدثه خورشیدی |


مثل یک مهتاب در آسمان تاریک قلبم نشستی و قلب مرا پر از نور محبت

و

عشق خودت کردی ...


مثل یک قناری در باغ سوخته قلبم نشستی و با صدای آواز دلنشینت قلب

مرا دیوانه آن احساس پاکت کردی ...


مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی . آری تو مرا عاشق خودت کردی

تو مرا گرفتار خودت کردی ...


آمدی و مرا با رویاهای عاشقانه ات همسفر کردی ، مرا با خود به دشت آرزوها بردی

و

تمام آرزوهایم را زنده کردی ، دلم را پر از امید و دلگرمی کردی ، مرا در این دنیای

عاشقی دربه در کردی !


مثل یک شبنم  بر روی چشمانم نشستی و مثل اشک یک عاشق بر روی گونه ام

سرازیر شدی ...


تو که آمدی درهای قلبم را طلسم کردم و بالای درگاه آن نوشتم ورود ممنوع !

قلب تو را در آنجا اسیر کردم ، اسیر محبت و عشق خودم کردم !


در این خانه  دل سرخ تو را با خون عشق و هوای دوست داشتنم  زنده نگه خواهم

داشت و با احساس پاکم درد دلهای عاشقانه ام را هر شب در گوشت زمزمه خواهم

کرد عزیزم ...


کاری میکنم که دیگر لحظه ای ، حتی لحظه ای از این خانه سرخ خسته و دلسرد

نشوی ، به عشق من وفادار باشی و مرا از ته قلبت دوست داشته باشی عزیزم

از تمام دار این دنیا تنها همین قلب سرخ را دارم و اینک آن را با احساسی پر از عشق

به تو تقدیم کرده ام و دلم میخواهد تو نیز با احساسی پاکتر به آن وفادار باشی

عزیزم ...



عزیزم من نیز میخواهم به همگان بگویم که دوستت دارم

قلم سرخ زندگی را برمیدارم به سوی قلب مهربانت می آیم و بالای درگاه آن

مینوسسم که : یکی را دوست میدارم  تا دیگر کسی وارد آنجا نشود آن لحظه است


که قلبت تنهای تنها برای من است و من نیز تنهای تنها برای تو می باشم

عزیزم خیلی دوستدارم



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, | 13:48 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

خدايا كمكم كن تا ، به همه لبخند بزنم ، اما براي او گريه كنم

خدايا كمكم كن تا ، مغرور باشم ، اما براي او غرورم را له كنم

خدايا كمكم كن تا ، همه را ياري كنم ، اما او را غمخواري كنم

خدايا كمكم كن تا ، قوی و صبور باشم ، اما خود را فداي او سازم

خدايا كمكم كن تا ، با همه دوست باشم ، اما به او عشق بورزم

خدايا كمكم كن تا ، با آدم ها زندگي كنم ، اما براي او بميرم

با تمام وجودم بهت میگم دوستدارم عزیزم



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, | 13:47 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

به دنیا پا نهادی
درست مانند:
       
كتابي باز، ساده و نانوشته،
بايد سرنوشت خود را رقم بزني،
خود،و نه كس ،ديگر
چه كسي مي تواند چنين كند؟
چگونه؟
چرا؟
به دنيا آمده اي!
هم چون يك بذر زاده شده اي،
مي تواني همان بذر بماني و بميري،
اما، مي تواني گل باشي وبشكفي،
مي تواني؛
         
درخت باشي و ببالي !
                                    "
اوشو"

 

 



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:46 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

یک
 پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک
تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های
کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان
کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من
کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:40 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

.

خاطره ای خواندنی برگرفته از دست نوشته های یک شهید

زمین مسطح بود و کاملا زیر دید دشمن قرار داشتیم . با حالت مجروحی که به عقب بر می گشتیم، به دو سه تا از برادران دیگر رسیدیم که مجروح شده بودند و بر روی زمین افتاده بودند . برای این که این برادران جان ندهند، گفتیم: بلند شوید . تا برویم . پاسخ دادند که شما بروید، ما کم کم می آییم . در 50 متری سمت راستمان نخلستان بود . به طرف آن رفتیم تا از داخل نخلها با حالت ضعف و ناتوانی حرکت خود را ادامه دهیم . پاهای من خسته و دستم مجروح بود . شریان دستم هم قطع شده بود . خونریزی زیادی داشتم . صورتم زرد شده بود و به سرگیجه مبتلا شده بودم .

 

خرمشهر

مثل این که به مواضع عراقی ها رسیده بودیم . دیگر توان جلو رفتن را نداشتم . همراهان اصرار می کردند که حرکت کنم . گفتم: من دیگر توان ندارم . شما که وضعتان بهتر و  زخمتان کمتر است، بروید .

آنها رفتند و بحمد الله ظاهرا به بچه های خودمان رسیدند . من یک اتاق خرابه ای دیدم و برای این که یک مقداری از تیر و ترکش در امان باشم، به آن جا رفتم و بی حال افتادم . بعد از چندی، سه، چهار نفر از برادران خودمان هم آمدند و در آن اتاقک به من پیوستیم  وقتی آنها آمدند، گفتم: چطور به اینجا آمدید . گفتند که رد خونهای ریخته شده را گرفتیم تا به اینجا رسیدیم . ما هم از راه منحرف شدیم .

 حالا من میگم:

نه...

که توی خونه و دل هممدختر عاشق همون خدای مهربوونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه د

.

 حالا من میگم:

نه...

که توی خونه و دل هممدختر عاشق همون خدای مهربوونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

 حالا من میگم:

دختر عاشق همون خدای مهربونه...

که توی خونه و دل هممونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

v


 

ر پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

 حالا من میگم:

دختر عاشق همون خدای مهربونه...

که توی خونه و دل هممونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

v

 حالا من میگم:

دختر عاشق همون خدای مهربونه...

که توی خونه و دل هممونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

 حالا من میگم:

دختر عاشق همون خدای مهربونه...

که توی خونه و دل هممونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:36 | نويسنده : محدثه خورشیدی |



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:26 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

2 عکس بسیار جالب که باید ببینی !



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:26 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

این دختر تصمیم گرفته بود که با چرخ خرید هنرنمایی بکند اما اوضاع آنطور که دوست داشت پیش نرفت و با صورت به زمین برخورد کرد!

 

 



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:24 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 
پینگ پونگ باز اینطوری دیدی ! (تصویر متحرک) www.taknaz.ir



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:23 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

شوخی مجری یک برنامه با جکی چان ! + تصویری www.taknaz.ir



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:21 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

از یه مرد میپرسن چرا پاهات پرانتزیه؟میگه:حتما مطلب مهمی لاشه 

 به ترکه میگن با انجام یه جمله بساز. ترکه میگه:منو از بازی فوتبال بیرون کردن ؛  یه ان جام گذاشتن
 به ترکه میگن اسم زنت چیه.میگه مینا.ولی من مین صداش میکنم که کسی روش نره
 یه روز یه قزوینیه یه پیرمرده رو میبره مهدکودک میگه لطفا برام خوردش کنید
 به اصفهونیه میگن با لوستر یه جمله بساز میگه : سه تا دوست دختر دارم یکی ازیکی لوستر
 به ترکه میگن با خارپشت یه جمله بساز. میگه: از نردبون افتادم؛خار پشتم گاییده شد
 
+ نوشته شده در  شنبه ششم مهر 1387ساعت 12:2  توسط علیرضا  |  2 نظر 
 
جوک سری 19
 به یه اصفهونی میگن با کالسکه یه جمله بساز.اصفهونیه میگه:این میوه ها کالس که 
 از ترکه میپرسن می دونی فامیلی خدا چیه.میگه: وکیلی (خدا وکیلی)
 یه زنه قمبل پوشیده بوده میره آمپول بزه. بنده خدا آمپول زنه هرچی دامنهاش رو کنار میزنه باز زیرش یه دامن میبینه.آخر سر خسته میشه میگه ببخشید ننه کون شما صفحه چنده؟
 یه بار میخواستن لره رو شکنجه بدن،شلوار استرچ پاش میکنن
 یه روز به یه قزوینیه میگن با نمونه جمله بساز میگه:مهمترین عضو بدن کونمونه
 بچه عربه رو وزن میکنن ۱۱ کیلو بوده.ختنش میکنن میشه ۳ کیلو
+ نوشته شده در  یکشنبه سی و یکم شهریور 1387ساعت 12:4  توسط علیرضا  |  یک نظر 
 
جوک سری 18
 به ترکه میگن با آهن یه جمله بساز. میگه : آه ان دارم 
 رشتیا به روز پدر میگن یوم الشک
 یه ترکه رو چنگ میزنن میشه خرچنگ
 یه ترکه میره وسط ۲ تا خر.میگه افسانه سه برادر
 یه روز یه مگسه روی گه یه آبادانی نشسته بود.وقتی بلند شد:گفت موو عقابم
 قزوینیه وصیت میکنه وقتی مرد پایین سرسره دفنش کنن
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم شهریور 1387ساعت 13:53  توسط علیرضا  |  5 نظر 
 
جوک سری 17
 معادل کلمات:  آفتابه=خیارشور ؛   ریدن = من زور ؛  ریش = در هر صورت ؛  آلمان=نازی آباد ؛ لحاف=گوز خفه کن ؛ حمام= پاکستان ؛ چنگال=یکی بود یکی نبود ؛ چراغ خواب=شاهدماجرا ؛ کشمش=انگور بازنشسته ؛ 
 به ترکه میگن از ته دل گریه کن؛ ترکه میشاشه
 زن اول:داماد من دکون داره. زن دوم :داماد من یه کون داره
 اگه گفتی چرا مهماندارهای هواپیمارو دخترهای خوشگل و جیگر انتخاب میکنن؟؟؟برا اینکه هواپیما زودتر بلند شه
 به ترکه میگن حال ساده رو تعریف کن؛ میگه لب
 
+ نوشته شده در  شنبه شانزدهم شهریور 1387ساعت 11:56  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 16
 یه لنگه جورابه مست میکنه ؛ میگه:عمرا اگه لنگمو پیدا کنی.... 
 یه روز مغزه میفته دنبال ترکه میگه:بگو منو کم داری؛بگو....
 یه جوجه تیغی با مار  ازدواج میکنه بچشون میشه سیم خاردار
 از ترکه میپرسن با یاماها جمله بساز.میگه لرها خرترن یاماها
 به ترکه میگن یه پرنده پستاندار نام ببر؛میگه مهمانداره هواپیما
 به ترکه میگن با شمشیر جمله بساز؛میگه :فدات شم ،شیر رو خوردی
 از ترکه میپرسن با ایده جمله بساز .میگه این جمله سازی مارو گاییده
+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم شهریور 1387ساعت 11:48  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 15
 از ترکه میپرسن چرا ته چاه نشستی.میگه میخام عمیق تر فکر کنم 
 خره وسط جنگل داد میزنه: من شیر میخورررررم.. پلنگ میخورررم..... گرگ میخورم..... شیره از پشت درخت میاد بیرون، خره میگه بعضی وقتها گه زیادی هم میخورم
 آمار ازدواج در چه موجودی بیشتر است؟ در حلزون چون هم خونه داره هم ماشین
 لره آشغال میره تو چشمش , سر ساعت 9 میشینه دم در
 لره توي جبهه بيسيم چي بوده زنگ ميزنه ميگه : آقا 5 تا عراقي دستگير كردم بيايد ببريد ميگن خودت بيار .... ميگه نه شما بياين اينا نميذارن من بيام
 به رشتیه میگن چرا از سربازی معاف شدی.میگه آخه من تک پدر هستم
 
 
 
 
+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم شهریور 1387ساعت 11:39  توسط علیرضا  |  یک نظر 
 
جوک سری 14
 یکی تو استادیوم بوده داشته فوتبال نگاه می کرده هی می گفته عجیبه واقعا عجیبه.می گن چی عجیبه؟ می گه: 100 هزار تماشاچی 22 تا بازیکن 3 تا داور .می گن خوب چیش عجیبه؟ می گه گنجشکه همه رو ول کرده ریده رو سر من!!! 
 یه روز از یک چوپان می پرسن:این همه چوپانی کردی رو اخلاقت تاثیر نگذاشته؟می گه:نع...نع..نع!!! 
 يه مورچه عاشق دختر همسايه ميشه، بعد از يك هفته مي‌فهمه كه چايي خشك بوده 
 لرها به دمپایی میگن: منبر=من بر
 از یه ترکه میپرسن شما همه اینقدر ساده اید؟ترکه میگه :نه، راهراهامون هم تو افریقان
 يه طوطي با يه قورباغه ازدواج ميكنن بچشون ميشه قوطي 
 یک روز به یک لاک پشت می گن
چرا نماز نمی خونی میگه اخه لاک دارم 
+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم شهریور 1387ساعت 11:27  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 13
 یک مورچه و یک زرافه باهم ازدواج می کنند شب عروسی مورچه گم می شه بعد از یک هفته پیداش می شه بعد زرافه بهش می گه این همه مدت کجا بودی مورچه می گه :تو راه بودم که بیام بوست کنم 
 به خروسه میگن مرغ چند حرف داره؟ میگه : قربونش برم حرف نداره
 به يكي عكس دايناسور نشون ميدن . ميگن شما تو ولايتتون به اين چي ميگين ...گفت ما غلط ميكنيم به اين چيزي بگيم.
  روزي عقابي خسته داشت پرواز ميكرد كه ناگهان گنجشك آباداني ميره طرفش ميگه كاكا وسعت پر و حال ميكني عقابه ميگه بروحوصلت و ندارم گنجشكه بازم پيله ميكنه ميگه كاكا وسعت باله رو حال ميكني عقابه بازم ميگه بروحوصلت و ندارم وگرنه ميام يه كاري ميكنم پرات بريزه گنجشكه ميگه مردي بيا عقابه ميره طرف گنجشكه میزنه پراشو ميروزنه گنجشكه در حال افتادان ميگه ميگه كاكاهيكل و حال ميكني 
 به پشه ميگن چرا زمستونا پيداتون نيست؟!؟؟؟! ميگه:نه اينکه تابستونا خيلي برخوردتون خوبه
+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم شهریور 1387ساعت 11:21  توسط علیرضا  |  3 نظر 
 
جوک سری 12
 ترکه میره پمپ بنزین. یارو میگه آقا سوپر بزنم یا معمولی ترکه میگه :
معمولی بزن خانواده تو ماشینه 
 به ترکه میگن یه موجود نام ببر! میگه: یخ! میگن یخ که موجود نیست! میگه: پس چراهمه جا نوشتن یخ موجود است
 بسيجيه به ترکه مي گه چرا آستين کوتاه پوشيدي؟ ترکه مي گه تو به روح اعنقاد داري؟ بسيجيه مي گه آره ترکه مي گه :خوب ريدم تو اون روح پدرت هوا گرمه
    ترکه رفت انگلیس. صبح پاشد با زنش رفت بیرون توی خیابون. یه مرده از کنارشون رد شد و گفت: «گود مورنینگ سر». اون جواب داد: «سر مورنینگ گود»! زنش پرسید اوا آقا جعفر چی شد؟ گفت هیچی! این یارو انگلیسیه گفت: «سلام علیکم» و منم بهش گفتم: «علیکم سلام»
 ا ز ترکه مي پرسن نظرت درباره بند گردنيه موبايل چيه ؟ ميگه خيلي خوبه . فقط موقع شارژ چند ساعتي آدمو علاف ميکنه
 
 فحش ترکها: 1_از جلو چشمام خفه شو 2_فکر کردی فقط خودت خری 3_کسی با تو زر نزد 4_صداتو واسه من داد نزن
 
 
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 16:42  توسط علیرضا  |  یک نظر 
 
جوک سری 11
 یه روز یه ترکه میره بالای درخت چنار.بهش میگن داری چه کار می کنی.میگه دارم توت می خورم.میگن اینکه درخت چناره میگه توت تو جیبمه 
 ترکه میره بقالی، میگه: آقا نوشابه خانواده دارین؟ یارو میگه: بله. میگه: به مجرد هم میدین؟ 
 ترکه یه روز سرد زمستون می بینه که یه اسب از
دهنش داره بخار در می یادمی ره جلوتر و می گه
جل الخالق ! پس اون اسب بخاری که می گن اینه؟؟!! 
 یه روز یه ترکه ادعای پیامبری میکنه بهش میگن خوب اسم کتابت چیه میگه کتاب ندارم جزوه میدم بنویسید. 
 ترکه می ره مسابقه قران ، نوبت اون که می شه
براش سوره بنی اسرائیل می افته
اونم از مسابقه انصراف می ده!!! 
 به ترکه میگن به نظرتو ترک ترین خواننده کیه؟ میگه: حبیب می پرسن چرا؟ میگه اخه گیتار میزنه بعد میگه صدای دهل می یاد..... 
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 16:35  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 10
 ترکه رشتش دامپروري بوده، روش نميشده بگه. يکي ازش ميپرسه رشتت چيه؟ ميگه: مهندسي دامپيوتر، گرايش پشم‌افزار...! 
 تركه يه پليس رو ميكشه زنگ ميزنه 110 ميگه:ميبينم كه 109 نفر شدين 
 به ترکه میگن یه جمله ی فلسفی بگو میگه: احمق ترین افراد كسانی هستند كه به همه چیز اطمینان كامل داشته باشند. میگن: مطمئنی؟ میگه: صد در صد 
 ترکه به دیواره اتاقش عکس یه گور خر زده بوده یه روز دوستش بهش میگه این عکس کیه زدی به دیواره اتاقت میگه عکس داداشمه موقعی که تو یوونتوس بازی میکرد 
 ترکه يه ماشين مي خره که فرمونش سمت راست بوده بهش ميگن ماشينت چطوره ؟ ميگه خوبه فقط نمي دونم چرا هر وقت تف ميندازم مي افته روي زنم؟؟؟؟ 
 به تركه مي گن بچه كجائي ؟ ميگه : بچه تهرون . . . مي گن : كجاي تهرون . . . مي گه : كيلومتر 700 ، جاده تهران - اردبيل
 برق سه فاز ترکه رو میگیره ، ترکه میگه: جرات دارین تک فاز تک فاز بیاین جلو نشونتون بدم 
 
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 16:29  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 9
 ترکه راديو گوش مي داد راديو مي گه خيابون انقلاب به امام حسين بسته است. ترکه مي گه خوب بابا چرا قسم مي خوري حالا؟ 
 تركه يه مگس ميگيره, بش ميگه بپر.. مگسه ميپره. مگس رو ميگره يه بالشو ميكنه, بش ميگه بپر.. مگس به زور ميپره . باز مگس رو ميگيره اون يكي بالشم ميكنه, بش ميگه حالا بپر... مگسه نيمپره. بعد تركه ميگه : حالا چه نتیچه ای می گیریم بهش می گن خوب چه نتیجه ای میگه نتيجه ميگيريم كه وقتي بالهاي مگس رو بكنيم ، مگس كر ميشه 
 ترکه میره کتابخونه کتابشو پس میده . کتابدار میگه کتاب خوب بود؟ترکه میگه شخصیت زیاد داشت اما داستان نداشت کتابدار میگه پس تو بودی دفتر تلفن ما رو بردی 
 از ترکه ميپرسن: پيغمبر کی به رسالت رسيد؟ ميگه: ايلده بيلميرم، من همیشه سيد خندان پياده میشم 
 غضنفر مسجد مي سازه، هر كاري مي‌كنه مي‌بينه كسي نمياد اونجا نماز بخونه! يه تابلو ميزنه رو سردر مسجد و مي‌نويسه: نماز صبح، يك ركعت، بدون وضو! 
 يه صندلي بوده که هرکس روش ميشسته و دروغ ميگفته بادکنک بالاي سرش ميترکيده اصفهانيه ميشينه ميگه مافکر ميکنيم آدماي ولخرجي هستيم بادکنک ميترکه رشتيه ميشينه ميگه ما فکر ميکنيم که آدماي با غيرتي هستيم بادکنک ميترکه ترکه ميشينه ميگه ما فکر ميکنيم... بادکنک ميترکه 
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 16:23  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 8
 غضنفر میره جنگ بعد یه مدت بر میگرده میگن چرا برگشتی پس ؟ میگه بابا اونجا به قصد کشت تفنگ بازی میکردن 
 ترکه ميره نماز جمعه هي شعار برعليه امريکا ميدن جو ميگيرتش ميره ميکروفن رو ميگيره ميگه : خواهرا بيزحمت هفته ديگه نياين ميخوايم فحش ناموس بديم 
 ترکه داشته با يه خره تخته نرد بازي ميکرده بهش ميگن چرا داري با خر بازي ميکني ترکه ميگه : هیچم خر نيست , دو هيچ جلو ههِ . . .! 
 به ترکه ميگن شما آشغالاتون رو تو چي ميريزيد ميگه لاي نون ميگن لاي نون؟ ميگه نميدونم لاي نون يا ناي لون 
 تركا زنگ مي زنن قم مي گن: يه امام جمعه برامون بفرستيد. قمي ها مي گن: امام جمعه قبلي چي شد؟ تركا مي گن: اونو كشتيم امام زاده درست كرديم 
 تركه ميره مسجد وقتي مياد ميبينه كفشش نيست به خودش ميگه
1- من نيومدم 2- اومدم و رفتم 3- بدون كفش اومدم 4- هيچكدام
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 16:19  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 7
 تركه ميره جوراب فروشي ميگه اقا جوراب ميخوام فروشنده ميگه:مردونه ؟تركه دست ميده ميگه: مردونه 
 تركه ميره كله پاچه فروشي، يارو بهش ميگه: قربون چشم بگذارم؟ تركه ميگه: نه آقا! حداقل صبر كن من برم قايم شم!
 ترکه با يه دختره دوست ميشه. دختره ميگه من ايدزيم! ترکه ميگه عيب نداره منم اردبیلی ام 
 ازترکه مي‌پرسن: پارسال روز زن چه كادويي به زنت دادي؟ ميگه: بردمش كيش. ميگن: اي ول بابا، دمت گرم، خوب حالا امسال چيكار مي‌كني؟ ميگه: ميرم ميارمش 
 ترکه را بزور وادار به نماز خوندن می کنن. بعد می بینن نشسته داره همین جوری دعا می کنه. میرن گوش میدن می بینن میگه: خدایا اینا من و بزور وادار کردن به نماز خوندن، تو خودت قبول نکن 
 سه نفر ميرن دزدي- صابخونه بيدار ميشه و دزدا هر کدوم ميرن تو يه گوني قايم ميشن!صابخونه مياد و به گوني اول لگد ميزنه..یارو صداي نون خشک در مياره! به دومي لگد ميزنه .. صداي گردو در مياره! به گوني سوم که ترکه توش بوده لگد ميزنه ... هيچ صدايي در نمياد..دوياره محکمتر لگد ميزنه... باز صدا نميده!؟ دفعه سوم که لگد ميزنه ترکه با عصبانيت مياد بيرون ميگه بابا ..آرده ، آرد ..آرد صدا نداره ميفهمي؟
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 16:14  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 6
 به غضنفر گفتند: بابات به رحمت ایزدی پیوست! گفت: رحمت ایزدی دیگه کیه؟!...... گفتند نه. منظورمون اینه که به دیار باقی شتافت...... گفت: منظورتون را نمی فهمم!!!..... گفتند: یعنی اینکه دار فانی را وداع گفت...... گفت: بازم نفهمیدم!....... گفتند: ای بابا...بابات رخت از این دنیا بربست....... بازم نفهمید!...... آخر سر عصبانی شدند و گفتند : ابله...بابای خرت! مرد....... گفت: خر ما که بابا نداشت. 
 به تركه ميگن اگر حالت تهوع بهت دست بده چيكار ميكني ؟ ميگه : من بهش دست نميدم 
 یه جوک میذارن زیر میکروسکوپ میبینن ترکه داره دست تکون می ده 
 به یه ترکه میگن تا حالا چین رفتی؟ میگه آره ! میگن خوب یه خیابون معروفش رو نام ببر ببینیم ! یه کم فکر میکنه میگه خیابون شهید بروسلی 
 بيشترين خسارت در چهارشنبه سوري رو تركها داشتند مي دوني چرا؟؟؟؟؟؟چون كنار ديوار آتيش درست کرده بودن و از روش مي پريدند 
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 16:11  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 5
 ترکه ميميره . شب اول قبر 62 تا فرشته ميان به سراغش !
دو نفر سوال ميکنن 60 نفر حاليش ميکنن 
 ترکه تو جزيره آدمخوارها گير مي افته. ميگه خدايا! حالا چه طور ثابت كنم آدم نيستم؟ 
 ترکه ميره خواستگاری. ازش می پرسن چه كاره ای؟ روش نميشه بگه قصاب، ميگه لوازم يدكي گوسفند دارم! 
 از ترکه می پرسن سخت ترین کار چیه؟ میگه نمک تو نمکدون ریختن،میگن واسه چی میگه آخه سوراخ هاش خیلی ریزه! 
 يه آمريكاييه مي خواد حال اردبيليه رو بگيره ميبرتش امريكا بهش ميگه زمين رو بكن اونم مي كنه. بعد از ده متر كندن ميرسن به يه سيم. امريكاييه ميگه اين يعني ما صد سال پيش تلفن داشتيم. تركه ميگه حالا تو بيا بريم اردبيل. اونجا بهش يه بيل ميده ميگه بكن صد متر مي كنن به هيچي نميرسن تركه ميگه اين يعني ما صد سال پيش موبايل داشتيم 
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 16:7  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 4
 به ترکه میگن: چرا همش داری دور میدوون با ماشینت میچرخی؟می گه: راهنمام گیر کرده!! 
 به ترکه مي گن تا حالا گول خوردي؟ ميگه آدم که گول نمي خوره! گول آدمو مي خوره! 
 ترکه رفته بوده چتربازی. موقع پرش از هواپیما، فرمانده بهش می گه: وقتی پریدی بیرون دکمه سبز می زنی چترت باز میه، یک درصد اگر باز نشد، دگمه قرمز رو می زنی که حتما چترت باز می شه. بعد وقتی رسیدی پایین یک چیپ هم پایین منتظرته که می بردت پادگان. حالا بپر.
ترکه می پره، دگمه سبز رو میزنه چتر باز نمی شه، دگمه قرمز رو میزنه چتر باز نمی شه، می گه اگه شانس ماست، حالا اگر برسیم پایین جیپه هم رفته 
 از یه ترکه می پرسن که برای بستن یه لامپ به چند نفر ترک احتیاجه می گه 3 نفر می گن چرا 3 نفر ؟ میگه: یه نفر میره بالا نردبون ، لامپ رو میگیره .. دو نفر هم از پایین، نردبون رو میچرخوونن 
 یه نفر باباش می میره خیلی براش بی تابی می کرده .ترکه می ره دلداریش بده .می گه ناپلئون رو می شناسی؟ بعد از این همه جنگ و فتوحات مرد.انیشتن رو می شناسی؟ بعد از این همه کشف و اختراع مرد .بابای تو که هیچ گهی نبود تو اینقدر براش بی تابی می کنی 
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 16:1  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 3
 تركه ميره ماشينشو بيمه كنه، طرف بهش ميگه ايشااله هيچوقت از بيمه‌تون استفاده نكنيد، تركه هم ميگه ايشااله تو هم از اين پول خير نبيني 
 به تركه ميگن از چه گلي خوشت مياد...ميگه اقاقيا...ميگن هميني روكه گفتي بنويس....ميگه غلط كردم رز
 يه روز يه تركه داشته دنده عقب با ماشين از كوه ميرفته بالا بهش ميگن چرا دنده عقب ميري ميگه آخه مي ترسم بالا جا نباشه نتونم دور بزنم بعدا وقتي مي خواسته پايين بياد باز مي بينن داره دنده عقب مي ياد ميگن الان چرا دنده عقب مي ياي ميگه اخه بالاي كوه جا بود تونستم دور بزنم 
 يه روز يه تركه عصباني ميشه به شكمش ميگه :چقدر من كار كنم تو بخوري .شكمش جواب ميده ميخواي من كار كنم تو بخوري 
 غضنفر از تاکسی پیاده می شه درو محکم می بنده می گه پدر سگ خودتی
راننده میگه من که چیزی نگفتم ، غضنفر می گه بعدا که می گی 
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 15:57  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 2
 از ترکه مي پرسن اسم سعدي چيه ميگه: ... ميدون 
 به یه ترکه میگن صبحونه چی می خوری میگه : تـیـلـیـد ، میگن ظهر ناهار چی میخوری میگه : تـیـلـیـد میگن شام چی می خوری میگه : تـیـلـیـد ، میگن اصلا ولش کن اوقات فراغتت رو چیکار می کنی میگه میشینم نون خورد می کنم واسه تـیـلـیـد
 به ترکه ميگن تو پيامبرا به کدومشون ارادات بيشتري داري؟ ميگه حضرت سوج ميگن : حضرت سوج نداريم که ؟ ميگه : خودم ديدم پشت يه ماشين نوشته بود يا سوج 
 از ترکه می پرسن خواهرت دختر زائیده یا پسر؟ میگه به من اطلاع ندادن, هنوز نمیدونم دایی شدم یا خاله
 پلیس راهنماییی جلو تركه رو میگیره میگه: كارت ماشین گواهینامه معاینه فنی بیمه ... تركه میگه : چیكار كنم ؟ جمله بسازم؟
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 15:53  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 
جوک سری 1
   یارو میره خارج. میگن : اسمت چیه ؟ 
میگه :SUN OF GOD BETWEEN TWO WATER OF ORIGINAL. 
میگن : یعنی چی ؟ میگه : شمس الله میاندوآبی اصل
  از ترکه مي‌پرسن: شما كجاي تهران مي‌شينيد؟ مي‌گه: هرجا كه خسته شيم!... 
 ترکه داشته میمرده به پسرش میگه بعد از مرگ من به همه بگو بابام ایدز داشت ؛ پسرش میگه واسه چی ، میگه هم مریضیه با کلاسیه هم کسی سراغ مادرت نمیاد 
 به ترکه میگن از قفل فرمونت راضی هستی میگه آره فقط سر پیچ اذیت می کنه 
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 12:26  توسط علیرضا  |  نظر بدهید 
 


تاريخ : جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, | 10:43 | نويسنده : محدثه خورشیدی |



تاريخ : جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, | 10:42 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

                          



تاريخ : جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, | 10:41 | نويسنده : محدثه خورشیدی |