خیـــابـــان ... کــــــــــــوچه...

دوستت دارم های واقــــــــــــعی

نـــــــــگاه های پــــــــر از مـــــــعنی

هیچ کدام بــــهــ درد مــــننــــــــمی خــــورند ...!!!

مـــــــن " خــــــــــــودتـــــــ " را می خـــــواهمـــ

مــــــــــی فـهــــــــمـی ؟؟؟

خــــــــــــــــــــودتـ ــــــ را ...

 

 



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:15 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

دلـم ...


هنـوز ..


خیس خورده نگاه توست ..!!


نـازش بـدار ..!


که نلغــزد ..


از میان دستهایت ..!!


 

بار آخر! دست آخر !



من ورق را با دلم بر میزنم !



بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...



هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !



دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !



پس به حکم عشق بازی می کنیم



این دل من رو بکن حالا دلت را  !



دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...



حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...

 

!!!!!



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:14 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 13:5 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 


با تو تمام شعر های جهان گوش کردنی می شود

می دانستی

با تو هر چه نا شنیدنی بود

شنیدنی می شود

من صدای شاملو را همراه صدای نفس های گرم تو دوست

دارم

وشنیدن قصه های کودکی ام را

هنگامی که در آغوش تو چون پسرکی پنج ساله

فارغ و آزاد

وشاد

می خوابم

دوستت دارم

با تو می شنوم

هیس ...

سکوت کن ...

نه آنچنان سنگین که نفسم از بی نفسی ات بگیرد

تلخ یا شیرین فرق نمی کنی

من بعد هر بار سکوت تو

نه برای دل خودم

که برای دلی که سهم من و توست

گریه می کنم

آنقدر بلند آنقدر زیاد

که خودم از اشکهای خودم می ترسم

دوستت دارم نه از جنس زمان که زمان با من تو

سر جنگ دارد

نه مثل تاریخ

که تاریخ درست مثل تاریخ تولدمان یا بزرگ است یا کوچک

نه دوست داشتنی از جنس من

از جنس تو

غریب است حتی برای خودم سهم دوست داشتنت

خودم هم باورم نمی شود می خواهم تا انتها بی توقع دوستت بدارم

می شود؟! ...

می میرم زیر بار سنگین خودم یا نفس های سنگینت می میرم

من با تو نمی شنوم با تو کلمه٬کلمه

صوت٬صوت

هر شب می نوشم و مست می شوم

مستی در قانون و عرف من نیست

اما مگر دوست داشتن تو از جنس عرف است ؟

نه این  مهر تا ابد جرم است

خواهش های من

تمنا های قلبم

همیشه باید خفته بماند

بخاطر

پدران

مادران

و قانون سرزمین مان

پس چه فرق می کند

کمی

شبی

نیمه شبی

تنها به سهم

یک جرعه با تو بنوشم تا صبح

برای من

من نا خورده مست

من نابلد

همان یک جرعه از تو

برای  مستی تمام شبهای یلدایم

کافی ست

با تو می شنوم

گوش می کنی

به صدای نفس های مشتاق

کودکی که در آغوش توست

او نمی ترسد

نه از

کابوس

نه از تاریکی

چه خوب با قصه های عامیانه خوابش می کنی

او با تو گوش می کند

 

پس سکوت کن...



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, | 13:57 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ...

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

برای تویی که قلبت پـا ک است ...

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

 



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, | 13:52 | نويسنده : محدثه خورشیدی |


مثل یک مهتاب در آسمان تاریک قلبم نشستی و قلب مرا پر از نور محبت

و

عشق خودت کردی ...


مثل یک قناری در باغ سوخته قلبم نشستی و با صدای آواز دلنشینت قلب

مرا دیوانه آن احساس پاکت کردی ...


مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی . آری تو مرا عاشق خودت کردی

تو مرا گرفتار خودت کردی ...


آمدی و مرا با رویاهای عاشقانه ات همسفر کردی ، مرا با خود به دشت آرزوها بردی

و

تمام آرزوهایم را زنده کردی ، دلم را پر از امید و دلگرمی کردی ، مرا در این دنیای

عاشقی دربه در کردی !


مثل یک شبنم  بر روی چشمانم نشستی و مثل اشک یک عاشق بر روی گونه ام

سرازیر شدی ...


تو که آمدی درهای قلبم را طلسم کردم و بالای درگاه آن نوشتم ورود ممنوع !

قلب تو را در آنجا اسیر کردم ، اسیر محبت و عشق خودم کردم !


در این خانه  دل سرخ تو را با خون عشق و هوای دوست داشتنم  زنده نگه خواهم

داشت و با احساس پاکم درد دلهای عاشقانه ام را هر شب در گوشت زمزمه خواهم

کرد عزیزم ...


کاری میکنم که دیگر لحظه ای ، حتی لحظه ای از این خانه سرخ خسته و دلسرد

نشوی ، به عشق من وفادار باشی و مرا از ته قلبت دوست داشته باشی عزیزم

از تمام دار این دنیا تنها همین قلب سرخ را دارم و اینک آن را با احساسی پر از عشق

به تو تقدیم کرده ام و دلم میخواهد تو نیز با احساسی پاکتر به آن وفادار باشی

عزیزم ...



عزیزم من نیز میخواهم به همگان بگویم که دوستت دارم

قلم سرخ زندگی را برمیدارم به سوی قلب مهربانت می آیم و بالای درگاه آن

مینوسسم که : یکی را دوست میدارم  تا دیگر کسی وارد آنجا نشود آن لحظه است


که قلبت تنهای تنها برای من است و من نیز تنهای تنها برای تو می باشم

عزیزم خیلی دوستدارم



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, | 13:48 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

خدايا كمكم كن تا ، به همه لبخند بزنم ، اما براي او گريه كنم

خدايا كمكم كن تا ، مغرور باشم ، اما براي او غرورم را له كنم

خدايا كمكم كن تا ، همه را ياري كنم ، اما او را غمخواري كنم

خدايا كمكم كن تا ، قوی و صبور باشم ، اما خود را فداي او سازم

خدايا كمكم كن تا ، با همه دوست باشم ، اما به او عشق بورزم

خدايا كمكم كن تا ، با آدم ها زندگي كنم ، اما براي او بميرم

با تمام وجودم بهت میگم دوستدارم عزیزم



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, | 13:47 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

به دنیا پا نهادی
درست مانند:
       
كتابي باز، ساده و نانوشته،
بايد سرنوشت خود را رقم بزني،
خود،و نه كس ،ديگر
چه كسي مي تواند چنين كند؟
چگونه؟
چرا؟
به دنيا آمده اي!
هم چون يك بذر زاده شده اي،
مي تواني همان بذر بماني و بميري،
اما، مي تواني گل باشي وبشكفي،
مي تواني؛
         
درخت باشي و ببالي !
                                    "
اوشو"

 

 



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:46 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

یک
 پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک
تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های
کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان
کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من
کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:40 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

.

خاطره ای خواندنی برگرفته از دست نوشته های یک شهید

زمین مسطح بود و کاملا زیر دید دشمن قرار داشتیم . با حالت مجروحی که به عقب بر می گشتیم، به دو سه تا از برادران دیگر رسیدیم که مجروح شده بودند و بر روی زمین افتاده بودند . برای این که این برادران جان ندهند، گفتیم: بلند شوید . تا برویم . پاسخ دادند که شما بروید، ما کم کم می آییم . در 50 متری سمت راستمان نخلستان بود . به طرف آن رفتیم تا از داخل نخلها با حالت ضعف و ناتوانی حرکت خود را ادامه دهیم . پاهای من خسته و دستم مجروح بود . شریان دستم هم قطع شده بود . خونریزی زیادی داشتم . صورتم زرد شده بود و به سرگیجه مبتلا شده بودم .

 

خرمشهر

مثل این که به مواضع عراقی ها رسیده بودیم . دیگر توان جلو رفتن را نداشتم . همراهان اصرار می کردند که حرکت کنم . گفتم: من دیگر توان ندارم . شما که وضعتان بهتر و  زخمتان کمتر است، بروید .

آنها رفتند و بحمد الله ظاهرا به بچه های خودمان رسیدند . من یک اتاق خرابه ای دیدم و برای این که یک مقداری از تیر و ترکش در امان باشم، به آن جا رفتم و بی حال افتادم . بعد از چندی، سه، چهار نفر از برادران خودمان هم آمدند و در آن اتاقک به من پیوستیم  وقتی آنها آمدند، گفتم: چطور به اینجا آمدید . گفتند که رد خونهای ریخته شده را گرفتیم تا به اینجا رسیدیم . ما هم از راه منحرف شدیم .

 حالا من میگم:

نه...

که توی خونه و دل هممدختر عاشق همون خدای مهربوونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه د

.

 حالا من میگم:

نه...

که توی خونه و دل هممدختر عاشق همون خدای مهربوونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

 حالا من میگم:

دختر عاشق همون خدای مهربونه...

که توی خونه و دل هممونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

v


 

ر پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

 حالا من میگم:

دختر عاشق همون خدای مهربونه...

که توی خونه و دل هممونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

v

 حالا من میگم:

دختر عاشق همون خدای مهربونه...

که توی خونه و دل هممونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 

 حالا من میگم:

دختر عاشق همون خدای مهربونه...

که توی خونه و دل هممونه..

ما آدما همون پسر همسایه ایم که با خدا دیوار به دیوار یک خونه ایم...

به جای اینکه بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

از اون میخوایم به ما اثاث و رخت بده خونه و ماشین و تخت بده...

خدا مثل اون دختر عصبانی نمیشه در پشت سرمون هیچوقت بسته نمیشه...

اون روشو از ما برنمیگردونه دل ما رو از خودش نمیرنجونه..

اونقدر به ما میده که خسته بشیم مثل یه مرغ پر بسته بشیم..

اونوقت بریم در خونش طلب کنیم عشق و مهربونیش...

بهش بگیم خدا حالا فقط تورو میخوایم حلقه ی عشق و مهر تورو میخوایم..

بهش بگیم حالا یارم بشو مونس و غمخوارم بشو...

 



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 17:36 | نويسنده : محدثه خورشیدی |